مهران و خاطراتش در هفت ماهگی با عکس های هفت ماهگی
سلام مهران جان ماشالله هر روز شیطونتر و بلاتر میشی و من وقت پیدا نمیکنم که وبلاکت را به روز کنم خوب برم از کارها و که میکنید بگم مهران در هفت ماه و دوازده روزگی دندانت در امد این چند وقت خیلی قر میزنی و گریه میکنی مهران جان دیگه چهار دست و پا راهت راه میره با سزعت کل حال را دور میزند وقتی تو اشپزخانه باشیم شما چهار دست و پا میاید اشپزخانه و ما را نگاه میکنید و میخندید که شما هم امدید اشپزخانه چند روز پیش بابا بند سیار را اورد تو حال و شما چیز جدید ببینید ذوغ میکنید و با سرعت به طرف وسیله جدید میرید ... شما بند سیار را دیدید و به طرف بند رفتید من که مواظب شما بودم شما میله بند را گرفتید و بلند شدید البته من ز...
نویسنده :
میترا
13:29